رییس زندان وارد محوطه شد و به طرف چوبه دار رفت.چند لحظه وراندازش کرد ، سپس از زندانبانی که در کنار آن ایستاده بود پرسید: ببینم ،آماده اش کردید؟!
زندانبان گفت:بله قربان!
- خیلی خوب!محکوم رو برای اجرای حکم بیارین!
دو زندانبان تنومند به سمت سلول محکوم رفتند و چند دقیقه بعد، در حالیکه هر کدام یکی از بازوهایش را گرفته بود ، او را دست بسته به محوطه اوردند.
محکوم به شدت مضطرب و پریشان بود.اما سعی می کرد خود را آرام نشان دهد.ابتدا لحظه ای ایستاد و نگاهش را به چوبه دار دوخت.سپس همراه دو زندانبان به طرف آن حرکت کرد.چند متری بیشتر نرفته بود که یک باره نقش زمین شد.
پزشک زندان به سرعت خود را بالای سرش رساند و او را معاینه کرد.همان طور که پلک هایش را می بست به رییس زندان گفت:کارتو راحت کرد! سکته قلبی!
مجله شوکران/شماره 30:اسفند 86 و فروردین 87-ص29.نویسنده:احمد طبایی